سطل و ملاقه و موفقیت و حس مثبت به کار و زندگی.
در نگاه نخست، ترکیب اینها چقدر نامأنوس و نادلنشین است. سطل که میگوییم بیشتر سطل آب و چاه و آبیاری به ذهن میآید. ملاقه که میگوییم ذهنمان میرود سمت قابلمه و غذا و آش و خوردن.
حالا تصور کن عنوان «سطل» شروع تیتر کتابی باشد که خیلی هم پرطرفدار و پرخواهان است. کتابی که چاپش از تعداد انگشتان دودست هم گذشته است. تازه از سطل و ملاقه به عنوان نظریه هم یاد کرده است. به این میگویند خلاقیت و نوآوری. دید و نگاه تازه و نو و بسیار مؤثر و کاربردی به استفاده روزمره از سطل و ملاقه.
در دل تحسین میکنی و ذوق میکنی وقتی این کتاب صد صفحهای را میخوانی. حواست جمع جمع میشود موقع خواندن. حس مثبت و حس عالی. دلت میخواهد تا پایان کتاب را یکنفس بخوانی. هرچقدر طرح جلدش نازیبا و ساده و جذبنکن است، محتوایش خواندنی و خواستنی و حالخوبکن است.
پشتجلدش هم با فونت بزرگ و پررنگ و با حالتی اغراق و رؤیاگونه دعوتت میکند که با خواندن این کتاب اوضاعت بسامان میشود؛ هم در محل کار و هم در خانه و هم با دوستان و خلاصه در تمام زمینههای زندگی متحول میشوی. این را من نمیگویم، نوشتههای پشت جلد کتاب میگوید. خودتان نگاهی بیندازید:
مطالب کتاب در شش فصل ارائه شده است و برخلاف زیرعنوان مثبتش با موضوع «رهنمودهای مثبت برای کار و زندگی»، تیترهایش برای فصلهای اول و دوم کتاب، بار منفی دارد:
فصل ۱: مرگهای ناشی از منفیبودن
شاید دلیل این تیتر منفی، آن هم در همان فصل نخست، برای اهمیت موضوع و جذب مخاطب و افزودن بر اهمیت آنچه باشد که میخواهد در ادامه بگوید.
عنوان فصلها مبهم است و برخی از آنها، نازیبا.
برای مثال، عنوان فصل دوم: مثبتبودن، منفیبودن و بهرهوری.
بهکاربردن واژه منفی در هر دو عنوان فصل اول و دوم، کمی کمسلیقهگی است و البته آن هم برای کتابی که محتوایش قرار است حالت را خوب کند و تو را به انتقال حس مثبت به دیگران ترغیب نماید.
در پیشگفتار، یکی از نویسندگان کتاب، تام راث، از دلیل نگارش کتاب میگوید که با مشارکت پدربزرگش یا همان نویسنده دوم، دان کلیفتون، آن را نوشتهاند.
جدای از اینکه کمی ساده و مسخره به نظر میرسد وقتی در ادامه متوجه میشوی نظریهای با همین عنوان داریم، بیشتر خندهات میگیرد تا تعجب. شاید هم حس تعجب و خنده و مسخرهبودن را با هم حس کنی. ترکیبی از آنها با غلظت بیشتر مسخرهبودنش. نظریه ملاقه و سطل.
نظریه ملاقه و سطل؛
تا زمانی که نخوانده باشی، فکر میکنی نظریه ملاقه و سطل، بیشتر برای بچههاست. مثلا برای سرگرمکردن بچهها در حمام که بازی کنند و حس خوب به آب و حمام در آنها ایجاد شود. یا برای ریختن آب یا شیر در ظرفهای کوچک و بزرگ.
خلاصه به این سادگیها به ذهنت نمیآید که این یک نظریه علمی روانشناسی متعلق به پدر روانشناسی مثبتگرا، دکتر دونالد کلیفتون است.
نظریهای که حرفش را خیلی عامیانه و ساده و دلنشین زده است و به همان سادگی و سرعت به دل مینشیند.
میگوید همه ما یک سطل داریم و یک ملاقه. نکته جالبش اینست که هر جملهای که میگوید سریع در ذهنت تصویرسازی میشود و همگام با خواندن، گویی خودت حسش میکنی و انجامش میدهی. داشتم میگفتم. میگوید: هر یک از ما سطلی نامرئی داریم که این سطل با آنچه دیگران به ما میگویند یا رفتاری که در قبال ما انجام میدهند، مدام پر و خالی میشود. اگر حرفی که دیگران به ما میزنند یا رفتاری که با ما انجام میدهند مؤدبانه و محترمانه و همراه با تعریف و ستایش و بزرگمنشانه و تحسینبرانگیز باشد، با این کارشان، سطل نامرئی ما را پر میکنند و در نتیجه آن، احساس مثبت و شادی و رضایت سراسر وجودمان را فرامیگیرد. چنانچه رفتارشان یا کلامشان بد و بیادبانه و توهینآمیز و غیرمنطقی باشد، سطلمان را خالی میکنند و درنتیجه حس و حالمان هم منفی و ناراحتکننده و غمگین میشود.
از طرفی، خود ما هم در این داستان نقش داریم آن هم با ملاقهای نامرئی که در دست داریم و با آن، سطلهای دیگران را پر یا خالی میکنیم. چگونه؟ با حرفها و کارها و رفتارهایی که در قبال دیگران انجام میدهیم. چنانچه مثبت و عالی و محترمانه و بزرگوارانه و توأم با ادب و احترام برخورد کنیم، انگار با ملاقهمان، سطل دیگران را پر میکنیم و در نتیجه حسشان را بهتر میکنیم.
نکته مهم و جالب نظریه اینست وقتی با کارها یا حرفها یا رفتارهایمان سطل دیگران را پر کنیم، همزمان سطل خودمان هم پر میشود و چنانچه از ملاقهمان برای کاستن سطل دیگران استفاده کنیم و برخورد یا رفتاری منفی و بیادبانه و مغرورانه و توهینآمیز انجام دهیم، همزمان سطل خودمان را نیز خالی میکنیم.
همه آنچه تاکنون گفتم هنوز به فصل نخست این کتاب جذاب و پرمحتوا هم نرسیدهایم. کتابی که به چندبار خواندن و مرور دوباره آن میارزد. یکسال پیش این کتاب را خواندم. به طور دقیق، ۲۹ بهمن ۹۷ و امروز دوباره آن را مرور کردم و در کمتر از یکساعت تمام کردم. تندخوانی هیچ جا هم به دردت نخورد، حالت را در مرور مجدد کتابها عجیب خوب میکند.
فصل نخست: مرگهای ناشی از منفیبودن
هزار آمریکایی در اردوگاه کره شمالی. بازداشت در زندانی که هیچ نشانهای از ظلم و فشار و شکنجه نبود؛ غذا و آب کافی؛ سرپناه مناسب. به ظاهر همه امکانات فراهم و در دسترس. اما مرگ سربازان آمریکایی روزبهروز رو به افزایش.
جالب آنکه بعد از آزادی سربازان آمریکایی و تحویل آنها به گروه صلیبسرخ در ژاپن، خیلی از آنها هیچ حس مثبتی نداشتند و حتی با خانواده یا آشنایان خودشان هم تماس نگرفتند تا خبر آزادیشان را به آنها بدهند. در محیط خانه نیز رابطهای مناسب با دیگران برقرار نکردند. گویی هنوز هم در سلولی انفرادی هستند.
علتش این بود: نوعی بیماری جدید دچارش شده بودند با نام میراسموس. بیماری ناامیدی شدید. از دست دادن انگیزه. بیکنشی. هیچ کاری و هیچ اقدامی نکردن. گوشهای کزکردن و سر در لاک خود فروبردن تا مردن. میراسمون میزان مرگ در سربازان آمریکایی را تا ۳۸ درصد افزایش داد. تسلیم کامل از نظر روانی و ذهنی و جسمی. سؤال اینجاست: چرا اینگونه شد؟ پاسخش به ترفندهای کرهشمالی برمیگردد.
هدف کرهای حذف حمایتهای عاطفی بود و برای این هدف چهار کار زیر را رواج داده بودند:
خبرچینی؛ عیبجویی از خود؛ از بین بردن وفاداری به مقام مافوق و کشور؛ جلوگیری از دریافت هرنوع حمایت عاطفی مثبت.
نیروهای کره شمالی به راههای مختلف، سربازان آمریکایی را تشویق به خبرچینی میکردند. به آنها پاداش میدادند، سیگار برایشان فراهم میکردند و هیچگاه خبرچینها را تنبیه نمیکردند.
عیبجویی را به مراسمی رسمی و گروهی تبدیل کردند. گروههای ۱۰ تا ۱۲ نفره از سربازان آمریکایی دورهم مینشستند و از کارهای بدی میگفتند که در گذشته انجام داده بودند و نیز کارهای خوبی که میتوانستند انجام دهند و انجام نداده بودند. وحشتناک بود. بعدها کارشناسان از این رفتار با این عنوان یاد کردند: فساد در رواندرمانی گروهی.
نکته اینکه سربازان دربرابر افراد همرزم و همراه خود این اعترافهای وحشتناک را میکردند و هر چه حس مثبت و اعتماد و احترام متقایل بینشان بود، از بین میبردند.
روش سوم: از بین بردن وفاداری به کشور و رهبر و مافوقشان بود. چه بسیار نافرمانیها و بیتوجهیها به مافوق در زندان شکل گرفت و دیگر رئیسها و فرماندهان خود را قبول نداشتند. یکی از زندانیان آمریکایی در پاسخ به مافوقش در زندان که از او خواسته بود از آب آلوده مزرعه برنج ننوشد، اینگونه پاسخ داده بود: تو هم مثل من، یه زندانی کثیف هستی و حق نداری به من دستور بدهی. بهتره مراقب خودت باشی. من هم میدونم چطور از خودم مراقبت کنم». آن زندانی چند روز بعد به دلیل اسهال خونی از بین رفت.
اما روش چهارم که بسیار دردناک بود. کرهای اجازه نمیدادند هیچگونه کمک یا حمایت عاطفی مثبت به سربازان زندانی برسد. هیچ نامه دلگرمکننده یا امیدوارانه به دست زندانیان داده نمیشود و فقط نامههایی با تهدید به جدایی و طلاق یا مرگ یکی از عزیزان به آنها داده میشد. نوعی انزوای شدید عاطفی و روانی.
خب، دان کلیفتون آمد عکس این موضوع را بررسی کرد. اینکه آیا میشود بر اثر جریانهای مثبت، به رشد و تعالی رسید؟ تأثیر مثبتبودن تا چه حد میتواند به رشد و پیشرفت و تعالی منجر شود.
بدون تردید، مطالعه این کتاب، دید و حس و نگاه مؤثرتری به شما میدهد.
توضیح بیشتر درباره کتاب را در فایل صوتی زیر گوش کنید:
سپاس از همراهیتان
دکتر مجید نعیمیاوری
در صورت تمایل میتوانید سایر مقالههای مرتبط با مطالعه و معرفی کتاب را به شرح زیر ملاحظه کنید:
درود بر شما جناب یاوری
از لحظه ای که تیتر موضوع رو دیدم تقریبا حدس درستی رو راجع به موضوع کتاب داشتم
شدیدا ، شدیدا و شدیدا به این موضوع باور دارم که حسمون ، کلاممون و حتی نگاهمون میتونه سطل ظرفیتهای خودمون و دیگران رو پر یا خالی کنه و به شخصه معتقدم که ما انسانها حتی در قبال نگاه به اطرافیان خودمون مسِِِئول و متعهد هستیم بنابراین باید بسیار حساس باشیم که در هر لحظه با سطل احساس و ظرفیت خودمون و دیگران چگونه برخورد میکنیم …
علاقمند به مطالعه کتاب شدم و این کتاب در ردیف ۵۵ لیست انتظار من قرارگرفت.
شاد و برقرار باشید………….
به واقع همینطور هست که میفرمایید. هر نوع رفتار ما از نگاه ساده گرفته تا کلام و گفتار و آه و اعتراض یا تشویق و امتیاز در حس مثبت یا منفی در دیگران و نیز خودمان تأثیرگذار است. ممنونم از به اشتراکگذاری نظر ارزشمندتون و قرارگرفتن این کتاب در فهرست مطالعهتون. سلامت و موفق باشید